تنها
بی تو ای دوست در این کوی دویدن تا کی خون دل خوردن و واپس نگریدن تا کی به گلوی نی هجر تو دمیدن تا کی نازنین طعنه اغیار شنیدن تا کی تو چه دانی که به من بی تو چه سان میگذرد گویی از کالبدم قوت جان میگذرد رفتی و با دگران باده رندانه زدی
جام ها بی خبر از عاشق دیوانه زدی
هیچ دانستی ازین مه که به پیمانه زدی
آتشی شمع تو در خرمن پروانه زدی
با تو الحق سخن دوست نمی باید گفت
سخن آنچه که در اوست نمی باید گفت
[ یکشنبه 91/2/17 ] [ 8:52 صبح ] [ امیر ]